آدمت نیستم آن گونه که حوا باشی 11


آدمت نیستم آن گونه که حوا باشی

عاشقت هم نشدم، هرچه که زیبا باشی



چقدر حرف تو را شب همه شب گوش کنم؟

بچه ات نیستم آنقدر که بابا باشی



لیلیا! وقتی مجنون به تو عاشق شده بود

فکر می کرد که اینقدر هیولا باشی؟



فکر می کرد که با آنهمه آوازه حسن

صاحب این همه پهنا و درازا باشی؟



اینهمه شهد و شکر کز سخنت می ریزد

حدس باید بزند بچه بالا باشی



مرغ باغ ملکوتی، برو و حرف نزن

حیف باشد که چنین بسته دنیا باشی



حیف باشد که در این تیمچه سود و زیان

تابع قاعده عرضه-تقاضا باشی



من به همراه تو می آیم تا قله قاف

چه بسا آنطرفش هم، تو اگر پا باشی

*



عذر می خواهم اگر سوژه طنزت کردم

بخدا فکر نمی کردم اینجا باشی.


حکایت وزير و شوفر 12


یک وزیری داخل ماشین نشست

کیف و گوشی دفتر و دستک بدست

کم کمک با شوفرش دمساز شد

باب صحبت بین آن دو باز شد

آن وزیر از ارز با رانده گفت

شوفر از گاز و کلاچ و دنده گفت

شوفر از فرسایش لاستیک گفت

شیخ از پیمان آتلانتیک گفت

آن وزیر از ارز گفت و از دلار

شوفر از نرخ بلیط لاله زار

گفت می دانی سقوط ارز چیست

یا پزشکان بدون مرز چیست

چیست اصل پادمان و پرتکل

چیست قانون جزا و جزء و کل

گفت ما را با سیاست کار نیست

کار مردان این قر و اطفار نیست

گفت با راننده ی خود آن وزیر

ای عزیز بی خیال سر به زیر

با سیاست هر کسی نا آشناست

حول و حوش نصف عمرش بر فناست

مدتی بگذشت از این ماجرا

آن وزیر از مسندش شد کله پا

مدتی را بی هدف در خانه بود

تا مگر پستی بگیرد زود زود

مثل خود را او فراوان دیده بود

طالع خود را چو آنان دیده بود

چون می آوردندشان از صدر زیر

یا معاون می شدند و یا سفیر

از قضای روزگار و بخت شور

همچنان از کار دولت ماند دور

مدتی در منزلش بی کار بود

فکر و ذکرش پاکت سیگار بود

عصر جمعه حول و حوش انقلاب

چرخ می زد در خیابان بی حساب

از قضا راننده را در راه دید

با وی از احوال خود گفت و شنید

گفت دیگر در بساطم آه نیست

بعد از این از هیچ کار اکراه نیست

قلب شوفر مهربان و صاف بود

خیر خواه وخوب و با انصاف بود

گفت دارم یک رفیق منعطف

صاحب یک خودروی " تهران الف "

با رفیقم ساعتی دیدار کن

بعد از آن با خودروی او کار کن

شیخ با راننده فرمود ای عمو

لطف داری تو ولی تصدیق کو

گفت تصدیق از اساس کار ماست

چون نداری کل عمرت بر فناست


بابا بی خیال مایه دار! 13


منم آن بچه پولداری که الان
تو می بینی مرا در این خیابان
همان هستم که شلوارم بود تنگ
لباسم هر ورش باشد به یک رنگ
به چشمم عینک Reyban گذارم
به گوشم گوشی واکمن گذارم
تو که مبهوت من هر روز بودی
مرا حتما شناسایی نمودی
پرایدم قرمز است و پاترولم زرد
دو بنزم را پدر از "آخن" آورد
دوسالی هم خودم رفتم به خارج
نوشتم اسم خود را توی کالج
و چون در تنبلی ممتاز گشتم
اروپا را که گشتم بازگشتم!
بهار مالزی را دوست دارم
زمستان سوی آلمان رهسپارم
روم گر بهر سرگرمی به پاریس
دو ویلا می خرم در"کان"و در"نیس"
اگر یک هفته در تهران بمانم
روم سوی فشم با دوستانم
تلکس و فکس من درجنب و جوش است
موبایلم نیز همواره به گوش است
خلاصه زندگی شیرین و خوب است
کجایش حاوی نقص و عیوب است؟
نمی دانم چرا بعضی ز مردم
نمی پویند راه لندن و رم؟!
اگر از غصه دنیا غمینی
سفر باید کنی حتی زمینی!
به یک جا ماندگاری حیف دارد
سفر سوی فرانسه کیف دارد!
چرا نالی ز کمبود و گرانی؟
سفر کن جان من تا می توانی!
ز بی نانی چرا هی می کنی غش؟
بخور شیرینی و پیتزا به جایش!
چرا آخر ژیان را دوست داری؟!
بخر بنزی به عنوان سواری!
چرا در شوش مسکن می گزینی؟
نداری ظرفی از پیرکس و چینی!
اتاق منزلت مانند گور است
بیا جردن، ببین اینجا چه جوراست؟!
کمی چون وقت من امروز ضیقه(!)
کنم ایجاز: هان ای بدسلیقه!
اگر از خوب و بد بی اطلاعی
بکن با بنده تشریک مساعی
بگویم تا چه چیزی برگزینی
و در دنیا کجاها را ببینی!
ولی فعلا ندارم وقت تفسیر
که پرواز هلندم می شود دیر!


انسان شدن بد است 14


شاه و گدا رايت و سلطان شدن بد است



با اين حساب ساده كه انسان شدن بد است



شيطان شبي به روي خودش خنجري كشيد



گفتم به تو چه شاعر شيطان شدن بد است



شمشير لينچان دم كشمش نمي برد



بي جلوه هاي وي‍ژه جكي چان شدن بد است



روياي ديو شاه پريان دريدن است



پس در نتيجه شاه پريان شدن بد است



ازهر بساط بي غل و غش يك هوا بگير



يا يك هوا خودت شو از ايشان شدن بد است



يو سف نباش پيرهنت پاره از جلوست



از پشت هم كه پاره شود آن شدن بد است



البته بر خواص كمي پاره گي خوشست



اينگونه بر عوام نمايان شدن بد است



ساسان به صرف دختر همسايه شان نبود



همسايه گفته همسر ساسان شدن بد است



سامان رفيق دايي ساسان رفاقتي



اينجا چرا نوشته كه سامان شدن بد است



با اين رديف بد همه انگار بد شدند



بند رديف شعر جوانان شدن بد است



پرسيده اند از سگ اصحاب كهف گفت:



بد خواب مي شويد نگهبان شدن بد است



اين كوچه هاي اول تهران خيالشان



پس كوچه هاي آخر تهران شدن بد است



اين كوچه هاي اول تهران كجائيند



اصلا نه اينكه كوچه در ايران شدن بد است



اينها قرار بوده اتوبان شوند قبل



ماها كه ديده ايم اتوبان شدن بد است



هر عابري كه با تو عريض و طويل شد



احساس مي كني كه خيابان شدن بد است



با قالي پرنده سليمان به نام شد



بي قالي پرنده سليمان شدن بد است



پس چون درخت آخر آبان برهنه است



حتما درخت آخر آبان شدن بد است



من ميشوم شدن شده فعل هميشگيم



با اينكه پيش عرف كماكان شدن بد است



هر كار مي كنيم و پشيمان نمي شويم



لعنت به هر كه گفته پشيمان شدن بد است

ز نیرو بود راستی"مرد"را! /درباب اوضاع آشفته ورزش بانوان 15


نباشد مهم ورزش بانوان
که گفته است فردوسی این را عیان:
" ز نیرو بود مرد را راستی "
که او را نگویند چون ماستی!!
ز نیرو بود راستی " مرد " را
نه زن های کم زور دلسرد را!
کِشد گرچه زن، غصه و درد را
ولی هست نیرو فقط مرد را!
بیارد به زن، مشکلاتش فشار
نیاید ورا لیک نیرو به کار
عجیب است و دور است از انتظار
که نیرو نشد مرتبط با فشار!!
کند زور بازو قوی، فرد را
ز نیرو بود راستی مرد را
بزن بچه و زن اگر خواستی
ز نیرو بود مرد را راستی!
زنان را نیاید چو نیرو به کار
نباید که ورزش کنند از قرار
ندارند زین رو به سالن نیاز
برای زنان، هیچ سالن نساز!
و زن هرچه هم کرد هِی جیغ و ویغ
از او کن تو ابزار ورزش دریغ
چه غم ورزشش گر پر از کاستی ست؟
ز نیرو فقط " مرد " را راستی ست!

گله میـــــکرد ز مجـــــــنون لیلی -- - که شــــــــده رابطه مان ایــــــمیلی
حیف از آن رابطه ی انـــــــسانی --- که چنیــن شد که خودت می دانی
عشق وقتی بشـــود دات کامی --- حاصـــــلش نیـــــست بجز نا کامی
نازنین! خورده مگر گـرگ تو را ؟! --- برده یا "دات کام" و "دات اُرگ" تورا ؟!
بهرت ایمـــیل زدم پیشــــــــترک --- جای "Subject" نـوشتم "به درک" !!
به درک گر دل من غمگین است --- به درک گر غــم من سنگین است
به درک رابطه گر خـــــــورده تَرَک --- قطــــــع آن هم به جــهنم! به درک !
آنـقدر دلخـــــور از این ایمیــــــلم --- که به این رابطــــــــه هم بی میلم
مـرگ لیلی ، نِت و مِت را ول کن --- همه را جـای "Cancel"."OK ، " کن
OFF کن این کامپیوتر را ، جانم! --- یار من باش و ببیـــــــن من ON ام!
اگــــرت حرفی و پیغامی هست --- روی کاغذ بنــــــــویسش، با دست
نامــــــــه، یـک حــالت دیگر دارد --- خـــــط تو، لـــطف مـــــــــــــکرر دارد
خسته از Font و ز Format شده ام --- دلخــــور از گردالی @ شـده ام
کــــرد Reply به لیلی ، مجنون! --- که دلم هست از این Subject خون!
باشــه!، فــردا تلفن خواهم کرد --- هــرچه گفتی که "بکن" خواهم کرد
زود تر ، پیش تو خـــــــواهم آمد --- هی مرتب به تو ســـــــــر خواهم زد
راست گفتی تو عزیزم لــــیلی! --- دگر از مــــــن نرســـــــــــــد ایمیلی
نامه ای پســـت نمودم بــــهرت --- به امیـــــــــدی که سر آید قـــــــهرت!

آن رشوه دهندهّ کذایی بگریخت
از رافت قوهّ قضایی بگریخت

شهرام جزایری ز زندان اوین
گویا به جزایر هاوایی بگریخت!


***


شهرام که از کار جهان کام گرفت
شد در هتل ِ اوین و آرام گرفت

اکنون که گریخته ست دیگر باید
شهرام رها نمود و الهام گرفت!

***


الحق که چه اقتصاد آزادی داشت
لبخند ملیح و چهره ی شادی داشت

من مانده ام از چه رو فراری شده است
آخر هتل ِ اوین چه ایرادی داشت!؟