در خلوت كوچه بي نشان مي آمد
چون ماه به قصد آسمان مي آمد
يك كوفه اسير گامهايش مي شد
وقتي كه امير مومنان مي آمد
5
آهسته و ناگهاني از راه رسيد
آن صورت آسماني از راه رسيد
همبازي کودکان بيکس ـ مولاـ
با کولة مهرباني از راه رسيد
6
از نالة او ستاره و ماه گريست
يك نخل دلش گرفت و آنگاه گريست
مولاي غريب كوفه از راه رسيد
آهسته و دلشكسته در چاه گريست!
7
از چشمة عدل تا وضو ميکردي
با حضرت عشق گفتگو ميکردي
افسوس ولي کسي نفهميد چرا
سر در نفس چاه فرو ميکردي
8
دنياي ستم "قطام" را ميخواهد
پيراهن ننگ و نام را ميخواهد
اين کودک بي پناه يعني کوفه
فريادزنان، امام را ميخواهد!
9
چون کوفه که چهرهاي پر از غم دارد
اين سينه دلي شکسته را کم دارد
در شهر علي (ع) يکيست امّا انگار
هر كوچه هزار "ابن ملجم" دارد
10
در يك شب ناگزير از پا افتاد
يك چهرة بينظير از پا افتاد
در مسجد كوفه اين صدا ميپيچد:
مظلومترين امير از پا افتاد
11
آنان که به اندازه من خون جگرند
با کاسة شیر، منتظر، پشت درند
مولای غریب کوفه! شد وقت نماز
برخیز و اذان بگو، همه منتظرند.
چون ماه به قصد آسمان مي آمد
يك كوفه اسير گامهايش مي شد
وقتي كه امير مومنان مي آمد
5
آهسته و ناگهاني از راه رسيد
آن صورت آسماني از راه رسيد
همبازي کودکان بيکس ـ مولاـ
با کولة مهرباني از راه رسيد
6
از نالة او ستاره و ماه گريست
يك نخل دلش گرفت و آنگاه گريست
مولاي غريب كوفه از راه رسيد
آهسته و دلشكسته در چاه گريست!
7
از چشمة عدل تا وضو ميکردي
با حضرت عشق گفتگو ميکردي
افسوس ولي کسي نفهميد چرا
سر در نفس چاه فرو ميکردي
8
دنياي ستم "قطام" را ميخواهد
پيراهن ننگ و نام را ميخواهد
اين کودک بي پناه يعني کوفه
فريادزنان، امام را ميخواهد!
9
چون کوفه که چهرهاي پر از غم دارد
اين سينه دلي شکسته را کم دارد
در شهر علي (ع) يکيست امّا انگار
هر كوچه هزار "ابن ملجم" دارد
10
در يك شب ناگزير از پا افتاد
يك چهرة بينظير از پا افتاد
در مسجد كوفه اين صدا ميپيچد:
مظلومترين امير از پا افتاد
11
آنان که به اندازه من خون جگرند
با کاسة شیر، منتظر، پشت درند
مولای غریب کوفه! شد وقت نماز
برخیز و اذان بگو، همه منتظرند.