ديوار اهي كشيد و به نردبان گفت: " هيچ كس دوستم ندارد من فقط باعث جدايي ادم ها ميشوم . من به هيچ دردي نميخورم"

نردبان جواب داد:" اما تو از ادم ها در مقابل خطر ، باد و باران و دزدها محافظت ميكني."

ديوار گفت:"اما من دوست داشتم مثل تو بودم تا ادم ها از من بالا ميرفتند و دستشان به هر چيزي كه دلشان ميخواست ميرسيد. دوست داشتم ادم ها به من تكيه ميكردند."

نردبان جواب داد:"اما هيچ فكرش را كرده اي انوقت من به چه چيزي تكيه ميكردم؟