Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionهویت Emptyهویت

more_horiz
هویت
مامور نگهبانی در کیفم را بست و گفت : آقای دکتر متاسفم شما نمی توانید وارد اداره بشوید.
- چرا ؟
نگاهی به دستگاه کارت خوان انداخت و گفت : خب ، میشود کارتتان را بدهید ؟
کارت را به او دادم .آن را درون دستگاه قرار داد و برگشت .صدای بیب بیبی بلند شد و لبخندی پهنای صورت مامور را پر کرد .کارت را به من پس داد و با همان چهره ی خندان گفت : میدانستم که اشتباه نمیکنم ،ببینید آقای دکتر ، دستگاه هم همین را میگوید.البته من حدود 30 سال سابقه دارم.دیگر حتی به این دستگاه هم نیازی ندارم تا تشخیص بدهم که چه کسی میتواند وارد اداره بشود و چه کسی نمیتواند.تنها تفاوتش اینست که دستگاه هم الان حرف مرا تایید کرد.
- یعنی چه ؟
- یعنی اینکه دستگاه کارت خوان هم کارت شما را تایید نمیکند.
- خب حتما ایرادی دارد ، ایرادش را رفع کنید.
- نه ، مگر میشود فقط در مورد شما ایراد داشته باشد؟ از صبح تا حالا کارت هزار نفر را خوانده. تازه ، برای اینکه مشخص بشود که شما میشود وارد بشوید یا خیر ، اصلا نیازی به دستگاه نیست . ما خودمان خبره ی این کار هستیم.
بعد رو به همکارش که پشت میزی نشسته بود کرد و گفت : همکار عزیز شما بگویید ، من درست میگویم یا حرف غلطی میزنم ؟
همکار مامور کاغذی را که در دستش بود کنار گذاشت و نگاهی سرسری به من انداخت .
- نچ ، معلومست که این آقا نمیتواند وارد بشود .هر تازه کاری میتواند این را تشخیص بدهد
.
کلافه شده بودم ،با عصبانیت نگاهی به ساعتم انداختم .تلفن روی میز را جلو کشیدم وبا خشم چند کلید را فشردم .بعد از لحظاتی صدایی از آنسوی سیم پاسخ داد.
-بفرمایید.
- سلام .من دکتر... هستم، شما ؟
- من مدیر این قسمت هستم ، بفرمایید ، امرتان را بفرمایید.
- آقا جان این چه مسخره بازیست ؟ من الان درب اداره هستم و ماموران نگهبانی مانع ورودم میشوند.
- چرا قربان مگر کارت شناسایی ندارید ؟
- چرا ، البته که دارم ، اما کارت خوان آن را تشخیص نمی دهد.
- غیر ممکن است قربان ، من خودم صبح کارت زدم درست بود.حتی جناب مدیر کل هم جلوی روی خود بنده کارتشان را زدند.
- نمیدانم بهر حال نمیخواند.
- خب ، من چه کاری از دستم بر می آید ؟
- به مامورین بفرمایید که اجازه بدهند من وارد بشوم.
- قربان من همچنین اختیاری ندارم .برای ورود به اداره یک کارت در اختیار شما قرار داده شده .
- ای بابا مگر نشنیدید که چه گفتم ؟ کارت کار نمی کند، یا کارت خوان کار نمی کند.
- خب تشخیص آن با من نیست ، مامران نگهبانی تصمیم گیرنده هستند.
-حالا من چکار کنم ؟
- راه حل خیلی ساده است . یک نامه مینویسید و میدهید بخش حراست. کارت شما بررسی میشود. در صورت صدمه دیدگی کارت ، یک کارت جدید برایتان صادر میشودو بعد براحتی وارد میشوید.
- ممنونم ، ساختمان حراست کدام واحد است ؟
- همان ساختمان آجر سه سانت قرمز رنگ .
- بله ، بله ، آن ساختمان را میشناسم .
- عجیبست !! شما حتی محل ساختمان حراست را می دانید ، اما نه بنده شما را بجا می آورم و نه کارت خوان، کارت شما را میخواند!!

دیگر حوصله ی توضیح دادن به این یکی را نداشتم .با عجله تلفن را قطع کردم و با عجله یادداشتی خطاب به اداره ی کل نگهبانی نوشتم.تمام که شد ،نامه را به مامور دادم و از او خواستم که آن را به اداره کل ببرد.
نگهبان نگاهی به نامه کرد و گفت : خب این نامه از کجاست ؟
گفتم : از جایی که نیست .از خودم خطاب به بخش نگهبانی اداره است .
- هم م م . مهر و امضایی که ندارد آقا جان ، شما هماهنگی کرده اید ؟
- هماهنگی برای چه ؟ نامه نوشتن هماهنگی میخواهد ؟
- البته که میخواهد وگرنه هرکسی عشقش بکشد و یک نامه برای اداره بنویس ، آنوقت ما باید گونی گونی نامه ببریم و بیاوریم .
- درست میگویید، حواسم به این قضیه نبود .شما کار خود را خوب انجام میدهید .
- متشکریم، ما همیشه سعی میکنیم کار خود را خوب انجام بدهیم .
کمی چانه ام را خاراندم و سعی کردم قیافه ی خونسردی به خود بگیرم .گفتم : ببینید این نامه خطاب به بخش نگهبانی نوشته شده و در باره ی کارت شناسایی معیوب من است .
مامور با تعجب نگاهی کرد و پرسید مگر کارت شما خراب است ؟ کسی چنین چیزی به شما گفته ؟
گفتم : حدس میزنم خراب باشد.
گفت : خب ، از مهر و امضاء که خبری نیست ،با این ترتیب ،گیرنده ی نامه از کجا بفهمد که شما کی هستید که این نامه را برایشان نوشته اید ؟
- احسنت ، اصل موضوع همین است .
- یعنی شما هم معترف هستید که صاحب این نامه برای گیرنده ناشناس خواهد بود .
- خب ، آره یک جورایی .
- پس چطور از ما میخواهید که نامه ای را که هماهنگی نشده و نویسنده اش هم ناشناس است برای اداره ی نگهبانی ارسال کنیم ؟
- من که اینجا هستم ، مگر من نویسنده ی نامه نیستم ؟
مامور نگاهی به خودکار دستم کرد و با خنده گفت : آها این یک چیزی ، فقط میماند که هویت شما را تشخیص بدهیم . اینهم که بسیار ساده است .لطفا کارت شناسائیتان را لطف کنید ....

descriptionهویت EmptyRe: هویت

more_horiz
اووووم! ایا در این ماجرا جز آن برداشتی که ابجی فائزه داشت " رازی دیگر هم نهفته شده بود که از ذهن آبجی فائزه ی پاره ای خنگول دور مانده باشد یا خیر؟ 24 ا

descriptionهویت EmptyRe: هویت

more_horiz
بخش مهمی از داستان در این قسمت نهفته :


- من که اینجا هستم ، مگر من نویسنده ی نامه نیستم ؟
مامور نگاهی به خودکار دستم کرد و با خنده گفت : آها این یک چیزی ، فقط میماند که هویت شما را تشخیص بدهیم .

descriptionهویت EmptyRe: هویت

more_horiz
خب خدا رو شکر " پس آبجی فائزه خیلی هم خنگول نیست حداقل تشخیص داده بود قسمت مهمش کجاست 4 ا

descriptionهویت EmptyRe: هویت

more_horiz
خب من كه هنوزم نفهميدم چي مي خواست بگه؟؟؟؟؟؟؟؟ 3 3

descriptionهویت EmptyRe: هویت

more_horiz
N@3RIN wrote:
خب من كه هنوزم نفهميدم چي مي خواست بگه؟؟؟؟؟؟؟؟ 3 3


قربونت برم من که گفتم هوشت به خودم رفته 42 ا

descriptionهویت EmptyRe: هویت

more_horiz
خب تقصیر من نیست . انتظار که ندارید من بیام توضیح بدم داستان در باره ی چی هست ؟.
البته شما مقصر نیستید .از بس لقمه های آسان گذاشتید دهنتان و از داستانهای "گفته اند که و... که" خوانده اید .این یکی واستون یه کم عجیب غریبه . اصل قضیه در باره ی تبدیل هویت انسانی به شیئی است.
قربون دانشجوهای قدیم 3 ما که یه دیپلم فزرتی بیشتر نداریم.

descriptionهویت EmptyRe: هویت

more_horiz
واااااااااااااااا داش شاهین " اصلا یعنی چی که شوما میاین تو مسائل خانوادگی ما دخالت میکنین !!!! حالا ما خاله و خواهر زاده داریم دو کلوم باهم درد و دل میکنیم ؛ شوما که نمایستی بیاین گوش کنین 21 21 ا

3

descriptionهویت EmptyRe: هویت

more_horiz
سلام داش شاهین

خوبی عزیزم

انگار دوباره قرص هاتو سر موقع نخوردی

بابا ان شربت را بکیش سر وان قرص زرده را بنداز بالا

بالای پشت بون

داداش این داستان تو مرا یاد ان برنامه هویت صدا وسیما میندازه اگه دیده باشی

با یخورده تفاوت ماهوی

دوست من عجب روزگاری شده " با چراغ فانوس در شبی طوفانی به دنبال هویت میگردند" این

عنوان را به خاطر داشته باش

شاید در اینده همچون اثری

از شاعری گمنام

در کاغذ پاره های کنار تفرجگاهی نظرت را جلب کرد

بیاد ار منه حیران را....ممنونم 16 :
16:
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply