"گم" شدن را حدي است.حواست را که به کار گيري پيدا ميشوي.
پيدا شدن دوباره با تلنگري,شده با وزوز مگسي اتفاق ميافتد و تو دوباره بر ميگردي.
در سرزمين گم شدگان مقياسي براي اندازه گيري نيست.انجا نمي داني دوري يا نزديک,کمي يا زياد,کوچکي يا بزرگ؟حتي کلمه ي سرزمين را جدي نگير. چون تورا به ياد مرز مي اندازد و انجا مرزي ندارد.
کلمات اينجا معني دارند و انجا فقط ,هستند. انجا بي جاست.
کجا مي خواهي بروي پرسشي بي معني است.با چه کسي ملاقات ميکني هم همين طور. و من اينم کسي که در گم شدن خيال خود زندگي ميکنم.
عالمي دارد جدا از عالم هاي ديگر
مي توان در اين عالم زندگي کرد همان طور که دوست داريم.مي توان در اين عالم هر چه که خواست داشت..
ولي صد حيف که زندگي در اين سرزمين خيال فقط براي چند ثانيه است........