Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionعشق ورزیهای یک بلاگر Emptyعشق ورزیهای یک بلاگر

more_horiz
میانه های ظهر بود و مرد هنوز چند دقیقه تا رفتن سر قرار فرصت داشت .هوا پس از یک باران صبحگاهی ،پاک و تمیز بود و گله به گله ابرهای پنبه ای درخشانی در آسمان جاخوش کرده بودند. پس از سالها دوباره فردوسی را می دید.انقلاب تا فردوسی ،چقدر این راه را پیاده گز کرده بود، سالها،مثل کف دست آنجا را میشناخت.التماس در چشم رانندگان تاکس موج میزد،اما با یاد قهوه فروشیهای زیر پل کالج تصمیمش عوض شد. هنوز میخواست با بوی قهوه مست شود. هنوز میخواست ببیند موبی دیک دوباره زنده شده یا نه ؟.دلش میخواست سر خیابان وصال آن خانه ای را ببیند که تابلوی ... داشت ،اما درونش تنها چیزی که نبود وصال بود.آنجا که پدر پس از روزها دربدری دیده بودش ،و گفته بودند که کسی چیزی ،اینجا نمی بیند و مرد برای سالها، رفته بود به جایی که عرب نیش را انداخته بود. در آن نیزاری که بعضیها برای رهایی نماز میخواندند به صدای بلند، مرد اما خوب میدانست که خدا هم ،آن زمین کوچک و آن دیوارهای بلند پشت تپه ها را دیر زمانیست فراموش کرده.

دور میدان، کنار سینما کاپری پا شل کرد ،بهمن که آمد کاپری را هم با خود برد.آخرین بار گوزنها را نمایش میداد. آن زمانی که قریبیان هنوز قدرت بود وآدمها رفیقشان را به هیچ نمی فروختند.گوتنبرگ هنوز همان دخمه ی سابق بود. تاریک ،با بوی سیگاری که در هوا موج میزد.آقا ،کتاب اصول فلسفه آمده ؟و فروشنده از زیر عینک سرتاپایت را میخواند.اگردلش قرص می شد لحظه ای بعد تو بودی و یک کتاب در لای روزنامه ی باطله وگرنه ،هیچ ،تنها جوابی بود که میگرفتی.اما مرد امروز برای کتاب نیامده بود.
اینجا و آنجا چالابه ها از باران پر بود و کیف میداد که همراه خنکای روز، آهسته ،طوری که عابران پیاده دیوانه ات نینگارند، با یک پا توی آنها بزنی تا صدای شالاپ بدهد.نفس بکشی و شادمانه توی دلت بخندی به آدمهایی که در هزارتوی روزمره گیهای زندگی ،زندگیشان را گم کرده اند.آنها که توی خانه شان پربود از صدا تا صدای باران را نشنوند.

آدمها مثل مورچه های کارگر ، بدون توجه به همدیگر، تند و تند از کنار هم رد می شدند.بعضی از مورچه ها ،جلوی ویترین مغازه ای می ایستادند .چشمهایشان کمی درشت تر میشد و گاهگاه برقی میزد ، آنوقت در حالیکه نصفی از بدن و پاهایشان در پیاده رو و سر و کله شان در داخل مغازه بود چیزی میپرسیدند و بعد با عجله یا بداخل میرفتند و یا به راه خود ادامه می دادند.کسی به سلام پاسخ نمی داد.

مردی میانه سال ، با کت و شلوار طوسی رنگ و رو رفته ای بر و بر به آدمها نگاه میکرد و درحالیکه دستهایش در هما بدنبال چیزی نامرئی میگشت بلند بلند با خود حرف می زد.

-دلیل میخواهی ؟چه دلیلی ازین بهتر ؟ سی سال آنجا بودم آب از آب تکان نخورد.

- نه آقا جان اینها همه اش حرف است.تازه اسم خودت را هم گذاشتی وکیل ؟ برو آقا.


دلیل چیز خوبی نیست . همیشه برای نفی است یا اثبات.وقتی دلیل داری همیشه باید چیزی را ثابت کنی یا از چیز دیگری دفاع کنی.

-با عنایت به دلایل مندرج در ... و .... تقاضای ... درجه مجازات برای متهم را دارم.

-متهم برای آخرین دفاع دلایل خویش را بگوید.

وقتی که دلیل داشته باشی ، هر دلیلی ، همیشه متهم هستی .همیشه محکومی .مرد هیچ دلیلی برای دفاع نداشت.سالها بود که دلایلش را بدور ریخته بود .اما نمیشود که جایی که همه در پی اثبات چیزی هستند و تو ساز مخالف میزنی از زیر دلیل بازی در بروی .این چیزی نامفهوم است .با عرف نمی خواند.

مرد نگاهی به ابر سفید بازیگوشی انداخت که سرخوشانه با بازی باد این طرف و آنطرف می رفت. فکر کرد دلیل تو برای زندگی چیست ؟.. وقتی آدم متوسطی باشی ،نه آنقدر بد که زیر خاک و نه آنقدر خوب که شهید و در آسمان ،آنوقت هیچکس از تو نمیپرسد. جایی برای رفتن نداری ، نه پایین و نه بالا .مثل بندبازهای سیرک همیشه روی مرز هستی وترسان از افتادن به پایین ، مشتاق رسیدن به بالا، کم کم معتقد می شوی و ایمان می آوری به بندی که پایت بر روی آنست .
وقتی آدم متوسطی باشی ، هیچوقت نیاز به دلیلی نداری. میتوانی راحت زندگی کنی ،فکر هیچ چرایی را نکنی ، فقط فکر چرای خودت باشی.

دخترک دستی در طره ی موهایش کشید ، چشمهایش میخندید ،در آبی چشمها ابرهای سفید بازی میکردند.پرسیده بود: هدف شما در زندگی چی هست ؟
سالها بود که او زیر خروارها خاک خوابیده بود . خاک بوی قهوه را می داد.


پی نوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
گوتنبرگ : نام کتابفروشی در خیابان انقلاب کنونی
کاپری : نام قدیمی سینما بهمن
موبی دیک : نام فروشگاهی معروف که سالهای پس از انقلاب مصادره و سپس متروکه شد.

*دوستان این پست در حقیقت بخشی از یک داستان بلند بنام (از عشق و ولگردیها) ست.و بتدریج به آن اضافه میشود. بهمین علت کمی طولانیست.
.

Last edited by شاهین on Fri Jul 23, 2010 2:55 pm; edited 2 times in total

descriptionعشق ورزیهای یک بلاگر EmptyRe: عشق ورزیهای یک بلاگر

more_horiz
ممنون ازت شاهین
اگه لطف کنی ادامه بدی ممنونت میشم
تصویر پردازی عالی داره 16 16 19

descriptionعشق ورزیهای یک بلاگر EmptyRe: عشق ورزیهای یک بلاگر

more_horiz
مرسی شاهین جان، تبعیدی دوست داشتنی! 26
خیلی زیبا بود
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply