وقتی برای اولین بار زبریِ یک دست مردانه را در دستانِ لطیف و زنانه ام حس کردم٬ غلیانِ احساسی که در من ایجاد شده بود را دوست داشتم. تا قبل از آن نمی دانستم وقتی زن و مردی دست در دست هم دارند با همه آن نوازشها و مالشها٬ کمی از مسیرِ تا پشتِ درِ اتاق خواب را٬می پیمایند. فقط می دانستم آن نوازشها را دوست دارم و می خواهم.

بار دومی که دستان یک مرد مست بر برهنگیِ دستانم لغزید٬ نه از غلیان خبری بود و نه حتی از جنبش یکی از اتمهای احساسی درونم!

و بار سوم ....ولی اینبار می دانستم که در دستها هم حسِ باکره ای هست که بعد از اولین بار٬ همانطور که آخ گفتن ها آرام تر می شود٬ غلغلکِ دل با لمس دستها هم٬ کم و کمتر و بعد هم٬ هیچ می شود مثل آخ ها٬ که کم کم سکوت می شوند.