خیلی وقت بود که می خواستم برایت بنویسم که دلم عحیب گرفته است

خیلی وقت است که می خواستم برایت بنویسم که دلم شکسته است

خیلی وقت است که دستم را بلند کر ده ام تا دستم را بگیری

ولی انگار که دور مرا مه گرفته است و تو مرا هیچ نمی بینی .

آخ که چقدر دلم برای سینه ات تنگ است

که بشود سرم را فرو کنم تویش و های های زار بزنم

و تو ساکت گوش کنی و موهایم را ناز کنی .

چقدر دلم برای بوسیدنت تنگ است

برای بوسیدن دستهایت برای بویت چقدر دلم برایت تنگ است

خدا .

بیا مرا ببر .

به ابرها .

به کهکشان .

به رودها .

بیا مرا ببر

من می خواهم پیش تو باشم دیگر خسته ام

از این ترس همیشگی بیا دستم را محکم بگیر و ببر .

دلم برای داغی دستهایت یکذره شده است .

مرا تنها گذاشتی ؟

بیا مرا ببر خسته ام.

بیا مرا ببر می ترسم