مردان چهره می بندند
باره می تازند
صخره ها تا اوج
و پسرها می خندند
راه به فراز ِ فرخشاد
از سینه سرخ تا خدا
و اسب می مانَد از تاختن
تاش بی پایه، بی همره
دل ، بی هیاهو می خوانَد از باختن
هرجا نگاه تا پگاه
آن جا ، در پس ِ کِنِشت
مانگی هَلات ، استاده بی هراس
افراشته با غرور
پَراو، کوفته بر سکندر