Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionترس!(یادداشت های یک ...) Emptyترس!(یادداشت های یک ...)

more_horiz
خدایا...

وقتی به دنیا آمدم مادرم ۲۸ برابر من سن داشت.

دو سال بعد او سی ساله بود و من دو ساله، یعنی پانزده برابر من سن داشت.

پنج سال بعدتر، او سی و پنج ساله شد و من هفت ساله، یعنی فقط پنج برابر من سن داشت.

حالا من سی و دو ساله ام و او تقریبا دو برابر من سن دارد.



می ترسم کم کم سنم از مادرم هم بیشتر بشود و هنوز مجرد مانده باشم!

descriptionترس!(یادداشت های یک ...) EmptyRe: ترس!(یادداشت های یک ...)

more_horiz
چه رابطه ي جالبي
تا حالا در موردش فكر نكرده بودم

descriptionترس!(یادداشت های یک ...) EmptyRe: ترس!(یادداشت های یک ...)

more_horiz
دختری کرد سوال از مادر

که چه طعم و مزه دارد شوهر


گفت مادر که به این لعبت مست

گر بگویم مزه اش شیرین است


یا غم وغصّه روانش کاهد

یا بلافاصله شوهر خواهد





گر بگویم مزۀ آن تلخ است

تا ابد می کشد از شوهر دست



پس چنین گفت به او: ای زیبا

ترش باشد مزه شوهرها


دخترک در تب و در تاب افتاد

گفت مادر دهنم آب افتاد!!!

descriptionترس!(یادداشت های یک ...) EmptyRe: ترس!(یادداشت های یک ...)

more_horiz
اینجا دیگه باید نسرین خانم جواب بده 3

descriptionترس!(یادداشت های یک ...) EmptyRe: ترس!(یادداشت های یک ...)

more_horiz
دختری با مادرش در رختخواب


درددل می کرد با چشمی پر آب


گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست


زندگی از بهر من مطلوب نیست


گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟


روی دستت باد کردم مادرم!


سن من از بیست وشش افزون شد


دل میان سینه غرق خون شد


هیچ کس مجنون این لیلا نشد


شوهری از بهر من پیدا نشد


غم میان سینه شد انباشته


بوی ترشی خانه را برداشته!


مادرش چون حرف دختش را شنفت


خنده بر لب آمدش آهسته گفت:


دخترم بخت تو هم وا می شود


غنچه ی عشقت شکوفا می شود


غصه ها را از وجودت دور کن


این همه شوهر یکی را تور کن!


گفت دختر مادر محبوب من!


ای رفیق مهربان و خوب من!


گفته ام با دوستانم بارها


من بدم می آید از این کارها


در خیابان یا میان کوچه ها


سر به زیر و با وقارم هر کجا


کی نگاهی می کنم بر یک پسر


مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟


غیر از آن روزی که گشتم همسفر


با سعیدویاسر وایضا صفر


با سه تاشان رفته بودم سینما


بگذریم از مابقی ماجرا!


یک سری هم صحبت صادق شدم


او خرم کرد آخرش عاشق شدم


یک دو ماهی یار من بود و پرید


قلب من از عشق او خیری ندید


مصطفای حاج علی اصغر شله


یک زمانی عاشق من شد،بله


بعد جعفر یار من عباس بود


البته وسواسی وحساس بود


بعد ازآن وسواسی پر ادعا


شد رفیقم خان داداش المیرا


بعد او هم عاشق مانی شدم


بعد مانی عاشق هانی شدم


بعدهانی عاشق نادر شدم


بعد نادر عاشق ناصر شدم


مادرش آمد میان حرف او


گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!


گرچه من هم در زمان دختری


روز و شب بودم به فکر شوهری


لیک جز آن که تو را باشد پدر


دل نمی دادم به هرکس اینقدر


خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی


واقعا که پوز مادر را زدی

descriptionترس!(یادداشت های یک ...) EmptyRe: ترس!(یادداشت های یک ...)

more_horiz
درود بر معین و احسنت بر سزار
خیلی جالب بودند

descriptionترس!(یادداشت های یک ...) EmptyRe: ترس!(یادداشت های یک ...)

more_horiz
5
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply